( 3137)گفت نوح: ای سرکشان من من نیم |
|
من زجان مُردم، به جانان می زیم |
( 3138)چون بمُردم از حواس بوالبشر |
|
حق مرا شد سمع و ادراک و بصر |
( 3139)چون که من من نیستم، این دم زهوست |
|
پیش این دم، هرکه دم زد، کافر اوست |
( 3140)هست اندر نقشِ این روباه شیر |
|
سوى این روبه نشاید شد دلیر |
( 3141)گر زروی صورتش مینگروی |
|
غرّه شیران از او مینشنوی؟ |
( 3142)گر نبودی نوح را از حق یدی |
|
پس جهانی را چرا بر هم زدی |
( 3143)صد هزاران شیر بود او تنی |
|
او چو آتش بود و عالم خرمنی |
( 3144) چون که خرمن پاس عُشر او نداشت |
|
او چنین شعله بر آن خرمن گماشت |
( 3145) هر که او در پیش این شیر نهان |
|
بىادب چون گرگ بگشاید دهان |
( 3146) همچو گرگ آن شیر بر درّاندش |
|
«فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمُ» بر خواندش |
مخذول: در عنوان این قسمت آمده است، به معنی بی یاور، کسی که پروردگار او را واگذاشته باشد.
من نیم...: یعنی من از سوى خود نمىگویم، مرا خدا فرستاده است، من خود را در او فنا کردهام و به نیروى او زندهام.
حَواسِ بُو الْبَشَر: حواس جسمانى، حواس تن خاکى، و در آن اشارت است به خلقت آدم ابو البشر از خاک.
حَقْ مَرا شُدْ...: در این کلمات اشارتى است به حدیث: «... فَإذا اَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الّذى یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذى یَبْصرُ بِه...»[1]
این دم ز هوست: آن چه پیمبران مىگویند گفته خداست: «وَ ما یَنْطِقُ عَنِ اَلْهَوى إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى»[2]
هر که دم زد...: هر که سخن پیمبران را رد کرد کافر است: «... وَ ما یَجْحَدُ بِآیاتِنا إِلاَّ اَلْکافِرُونَ»[3]
روباه :کنایه از نقش وصورت آدمی است ودرمردان حق، پشت این صورت روباه، شیری پنهان است یعنی تجلی حق در وجود آنهاست.
سرمدى: منسوب به سرمد، همیشه، و مراد از سرمدى ذات بارى تعالى است.
عشر: ده یک زکات که از خرمن گرفته مىشود، مالیات شرعی است که از محصولات زمین های مزروعی می گیرند.:
عاشقان را هر نفس سوزیدنى است بر ده ویران خراج و عشر نیست
1765/ د 2
و عُشر در این جا استعاره از ولى حق است، چنان که خرمن استعارت از مردم جهان است.
شعله: اشاره به طوفان نوح است که نخست به صورت شعله یی از تنور خانهْ پیر زنی زبانه کشید.
شیر نهان: استعاره از پیمبران است که به ظاهر چون مردمند، اما قدرت خدایى دارند. وهرکه دربرابر آن ابراز وجود کند مانند فرعونیان دچار انتقام الهی خواهد شد.وازجلوه های قهر خداوند این است که بنده ایمان ورابطهْ قلبی خود را نیز از دست بدهد ونتواند به سوی خدا باز گردد.
مولانا از قول حضرت نوح میگوید: همین که از عرصه حواس بشری، فانی شدم، حقتعالی گوش و چشم من شد. «بی یسمع و بی یبصر» در اینجا سخن از اتحاد نوری اولیا و حضرت حق است. نوح میگوید: چون من فانی در وجود حق گشتم، دیگر من نیستم و این کلام و نَفَسم از جانب ذات الهی است، پس هرکس در برابر این نفس، دم بزند، یعنی انکار کند، کافر است. وجود اولیاء به مثابه آینه حضرت حق است. بنابراین انسان سالک اگر از تمامی علایق منزّه شد و فانی در حق گشت، و ما و من را جدا کرد و همه ملک را در مالکیت او قرار داد ـ که در واقع امر نیز همه ملک مال اوستـ به حیات سرمدی خواهد رسید و پای در عرصه حیات پهناور روحی و معنوی خواهد گذاشت. پس ای انسان سالک! اگر با فقر و تهیدستی و به دور از نفسانیات و علایق این جهانی، از زنجیر من و ما رها شوی، به بقاءبالله نائل میشوی و همهچیز از آن تو خواهد شد. زیرا حضرت حق، بینیاز محض است و از هرگونه نقص، پاک. او حتی در توصیف و تعریف نیز بینیاز است. نتیجه این که هرکس درونش از ما سوی الله و نقوش غیر الهی، تهی شود و ضمیرش از افکار و خیالات فاسده صاف گردد، چنین سینه و ضمیری مانند آینه، تجلیگر اسرار و حقایق عالم غیب میشود.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |